امام حسن عسکری 1
اهل بیت (علیهم السلام)
شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 1:1 ::  نويسنده : منتظر المهدی

 

نام: حسن پدر و مادر: امام هادى و سليل شهرت: عسكرى كنيه: ابو محمّد زمان و محلّ تولّد: هشتم ربيع الثّانى يا 24ربيع الاول سال 232 ه. ق در مدينه. زمان و محلّ شهادت: هشتم ربيع الاول سال 260 ه. ق به دسيسه معتمد )چهاردهمين خليفه عبّاسى( در شهر سامره، در سنّ 28 سالگى به شهادت رسيد.
مرقد شريف: سامراء، واقع در عراق.
دوران زندگى: در دو بخش:
1 - قبل از امامت (22 سال) از 232تا254 ه. ق.
2 - دوران امامت (6 سال) از 254 تا 260 ه. ق.
آن حضرت، همواره تحت نظر و در زندان طاغوتهاى عصر خود بود، سرانجام با زهر جفا به شهادت رسيد.
ميلاد فرخنده در روز هشتم ربيع الثانى - ويا 24 ربيع الاوّل 232 هجرى و در مدينةالرسول خانه شريف امام هادى عليه السلام به پيشواز دوّمين فرزندش از بانوئى دانا و پارسا كه او را حديث يا سليل مى خواندند، رفت.(1)
تا سال 243 ه در مدينه ماند زيرا چنين به نظر مى رسد كه پس از اين سال همراه با پدر بزرگوار خويش به پايتخت خلافت عبّاسى يعنى شهرسُرّمن رأى منتقل شد و در آنجا با پدر خود در منطقه اى به نام عسكرمسكن گزيد و بر همين اساس ملقب به عسكرى شد.
علاوه بر اين لقب، آن حضرت را به القاب ديگرى نيز مى خواندند كه عبارتند از:
صامت، هادى، رفيق، زكى، نقى.
اين القاب خودمنعكس كننده خصلتهاى پسنديده اى هستند كه در طول زندگى آن حضرت براى مردم ظاهر شد.
كنيه او "ابو محمّد" بود و عامه مردم آن حضرت وپدر و جد او را ملقب به ابن الرضا مى كردند.(2)
امام حسن عسكرى عليه السلام برادرى داشت از خودش بزرگ تر كه او رامحمّد مى خواندند.
اين محمّد مردى بزرگ و والامقام بود چنانكه چشمان شيعيان بدو به عنوان جانشين پدرش دوخته شده بود.
زيرا وى بزرگ ترين فرزند امام هادى بود امّا حضرت هادى به ياران وخواص اشاره مى كرد كه امام بعد از وى امام حسن خواهد بود.
و محمّد (برادر امام حسن) نيز عملاً در سن جوانى از دنيا رفت و اينك مزار او در جايى ميان بغداد و سامراء واقع است و زوار به گرد حرمش جمع مى آيند و خدا رامى خوانند و خدا هم براى بزرگداشت محمّد وپدران پاكش، دعاى آنها رامستجاب مى گرداند.
با وفات "سيد محمّد" (نامى كه وى بدان در ميان مردم شناخته شده است) همه دانستند كه يازدهمين امام، ابو محمّد حسن خواهد بود.
براى توضيح بيشتر امام هادى عليه السلام در كنار جنازه فرزندش محمّد، خطاب به امام حسن عسكرى فرمود: "فرزندم براى خدا سپاسى تازه به جاى آر كه درباره تو فرمانى تازه پديد آورد".
شايد، آنچه كه خداوند براى او پديد آورد نعمت اتفاق و عدم بروزاختلاف پيرامون امامت او پس از پدرش بوده باشد.
زيرا پس از وفات محمّد، آن حضرت بزرگ ترين فرزند پدرش محسوب مى شد.
اگر چه امامت موهبت الهى است كه اصلاً با ملاكهايى همچون سن ونظاير آن پيوستگى ندارد.
دليل ما بر اين نكته آن است كه امام هادى عليه السلام پيش ازوفات پسرش محمّد (معروف به سيد محمّد) به امامت حسن اشاره مى فرمود چنانكه روايات ديگرى نيز در تأييد اين مطلب (امامت امام حسن) از سوى پدران بزرگوار آن حضرت نقل شده است.
بياييد با هم برخى از نصوصى را كه شيعه بر محتواى آنها اتفاق دارد بخوانيم.
اين روايات بر امامت امام حسن عسكرى از دلالت كافى برخوردارند.
على بن عمر نوفلى گويد: با امام هادى در خانه اش بودم كه ابو جعفر برما گذشت.
پرسيدم: آيا اين صاحب ماست؟ فرمودند: نه، صاحب شماحسن است.(4)
على بن عمرو عطار در روايتى گويد: در زمان حيات محمّد )سيدمحمّد( خدمت حضرت هادى رسيدم و من گمان مى كردم او امام يازدهم است، به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم! كدام يك از فرزندانت رابه امامت تخصيص دهم؟ فرمود: هيچ يك را تخصيص ندهيد تا فرمان من براى شما صادر شود، بعد از آن نامه اى نوشتم كه اين امر(امامت) دردست كيست.
آنگاه براى من نوشت: در دست فرزند بزرگترم و ابو محمّداز جعفر بزرگتر بود.(5)
اين جعفر همان كسى است كه بعداً ملقّب به كذاب يا تواب شد زيرامدّتى ادعاى امامت كرد و سپس از ادعاى خود بازگشت و توبه كرد.
ابوجعفر(سيد محمّد) بزرگ ترين فرزند امام هادى عليه السلام بود.
امّا چنانكه پيداست او در آن هنگام دنيا را بدرود گفته بود.
امام هادى به ابو بكر فهفكى نامه اى نگاشت و به او فرمود: "فرزندم ابو محمّد از ديگر خاندان محمد نيك سرشت تر و حجّت و برهانش ازديگران استوارتر است و او بزرگترين فرزندان من است و جانشين من وزمام و احكام امامت به وى مى رسد.
پس هر چه مى خواهى از من بپرسى، از او سؤال كن كه آنچه بدان نيازمندى نزد اوست".(6)
امام جوادعليه السلام نيز به اين حقيقت اشاره كرده و در حديثى كه توسّطعقر فرزند دلف روايت شده، آمده است: "از ابو جعفر، محمّد بن على الرضا، شنيدم كه مى فرمود: پيشواى پس از من فرزندم على است، فرمان او فرمان من و گفتار او گفتار من، و طاعت از او طاعت از من و پيشواى پس از او فرزندش حسن است".(7)
بعلاوه روايات مستفيضى از سوى پيشوايان مورد اعتماد حديث به نقل از پيامبر وارد شده كه تعداد ائمه اثنى عشر و نام و صفات آنها را بيان كرده است تا آنجا كه در مؤمنان جاى ترديدى در اين نكته باقى نمى گذارد كه پس از امام هادى حجّت بالغه خداوند سرور ما حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است.
بدينسان وظيفه امامت اسلامى و خلافت الهى پس از وفات امام هادى به امام حسن عسكرى كه در آن هنگام 23 سال از سن شريفش مى گذشت انتقال يافت.
سالهايى كه آن حضرت امامت مردم را عهده دار گرديد مصادف شد بابقيه دوران حكومت معتز عبّاسى و پس از آن حكومت مهتدى و در نهايت پنج سال از حكومت معتمد.(8)
صفات و كرامات امام حسن عسكرى برخى از معاصران امام او را چنين وصف كرده اند: آن حضرت سبزه بود وچشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زيبا چهره و خوش هيكل وجوان بود و از شكوه و هيبت بهره داشت.(9)
شكوه و عظمت او را وزير دربار عبّاسى در عصر معتمد، يعنى احمدبن عبيداللَّه بن خاقان، به وصف كشيده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلويها را داشت و در گرفتار كردن آنها مى كوشيد، در وصف آن حضرت چنانكه در روايت كلينى آمده چنين گفته است: در شهر "سُرّمن رأى" هيچ كس از علويان را همچون حسن بن على بن محمّد بن الرضا، نه ديدم و نه شناختم و در وقار و سكوت و عفاف وبزرگوارى وكرمش، در ميان خاندانش و نيز در نزد سلطان و تمام بنى هاشم همتايى چون او نديدم.
بنى هاشم او را بر سالخوردگان وتوانگران خويش مقدّم مى دارند و بر فرماندهان و وزيران و دبيران وعوام الناس او را مقدّم مى كنند و در باره او از كسى از بنى هاشم وفرماندهان ودبيران و داوران و فقيهان و ديگر مردمان تحقيق نكردم جز آنكه او را در نزد آنان در غايت شكوه و ابهّت و جايگاهى والا وگفتارنكو يافتم و ديدم كه وى را بر خاندان و مشايخش و ديگران مقدّم مى شمارند و دشمن و دوست از او تمجيد مى كنند.(10)
شاكرى يكى از كسانى كه ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصيف وى چنين گفته است: "استاد من (امام عسكرى عليه السلام)مرد علوى صالحى بود كه هرگز نظيرش را نديدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره به دار الخلافه مى رفت، در روز نوبه، عدّه بسيارى گرد مى آمدند و كوچه ازاسب و استر و الاغ و هياهوى تماشاچيان پر مى شد و راه آمد و شد بندمى آمد، وقتى كه او مى رسيد هياهوى مردم آرام مى شد و چهار پايان كنارمى رفتند و راه باز مى شد به طورى كه لازم نبود جلوى حيوانات رابگيرند.
سپس او داخل مى شد و در جايگاهى كه برايش آماده كرده بودند،مى نشست و چون عزم خروج مى كرد ودربانان فرياد مى زدند: "چهارپاى ابو محمّد را بياوريد.
سرو صداى مردم وحيوانات فرو مى نشست وبه كنارى مى رفتند تا آن حضرت سوار مى شد و مى رفت".
شاكرى در توصيف امام مى افزايد: "در محراب مى نشست و سجده مى كرد در حالى كه من پيوسته مى خوابيدم و بيدار مى شدم و مى خوابيدم در حالى كه او در سجده بود، كم خوراك بود.
برايش انجير و انگور و هلوو چيزهايى شبيه اينها مى آوردند و او يكى دو دانه از آنها مى خوردومى فرمود: محمّد! اينها را براى بچّه هايت ببر.
من گفتم: تمام اينها را؟او فرمود: آنها را بردار كه هرگز بهتر از اين نديدم.(11)
" هنگامى كه طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسيان به صالح بن وصيف كه مأمور زندانى كردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگير و او را آسوده مگذار.
صالح گفت: با او چه كنم؟ من دو تن ازبدترين كسانى را كه توانستم پيدا كنم، يافتم و آنها را مأمور وى ساختم واينك آن دو در عبادت و نماز به جايگاهى بزرگ رسيده اند.
سپس دستور داد آن دو تن را احضار كنند، از آن دو پرسيد: واى بر شما! شما بااين مرد (امام حسن) چه كرديد؟ آن دو گفتند: چه توانيم گفت درباره مردى كه روزها روزه مى دارد وتمام شب را به نماز مى ايستد و با كسى هم سخن نمى شود و به كارى جز عبادت نمى پردازد.
چون به ما مى نگرد به لرزه مى افتيم و چنان مى شويم كه اختيارمان از كف بيرون مى شود! (12)
همه از ارزش و نهايت كرامت آن حضرت در پيشگاه پروردگارش آگهى داشتند، تا آنجا كه معتمد خليفه عبّاسى وقتى در آن شرايط بحرانى ونا آرامى كه هر خليفه تنها يك يا چند سال معدود بر تخت خلافت مى توانست بنشيند، روى كار آمد.
نزد امام عسكرى عليه السلام رفته از وى خواست كه دعا كند تا خلافت او بيست سال به طول انجامد به نظرمعتمد اين مدّت در قياس با مدّت زمامدارى خلفاى پيش از وى بسياردراز بوده است! امام عليه السّلام نيز دعا كرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند! دعاى امام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پس از بيست سال در گذشت (13)
اين يكى از كرامتهاى امام عليه السلام است در حالى كه كتابهاى حديث ازكرامتهاى بى شمار آن حضرت كه ذكر آنها از حوصله اين كتاب مختصربيرون است، آكنده و سرشار مى باشد.
مقصود ما از ذكر برخى از كرامات امام براى اين است كه به حقّ او آگاه شويم و اين نكته را دريابيم كه ائمه هدى عليهم السلام، همه نور واحدند و از ذريّتى پاك كه خدا براى ابلاغ و اتمام حجّتش و اكمال نعمتهايش بر ما، آنها را برگزيد.
بگذاريد با هم به راويان گوش بسپاريم تا ببنيم چگونه اين كرامتها را براى ما بيان مى كنند:
1 - يكى از راويان به نام ابو هاشم گويد: محمّد بن صالح از امام عسكرى عليه السلام در باره اين فرموده خداى تعالى: (للَّهِ ِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْد).(14)
"امر از آن خداست از قبل و از بعد. "پرسيد: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پيش از آنكه بدان امر كرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنكه هر آنچه خواهد بدان امر كرده باشد.
من با شنيدن اين جواب با خود گفتم: اين همان سخن خداست كه فرمود: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (15)
خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانيان. " پس امام رو به من كرد و فرمود: همچنانكه تو با خود گفتى: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ.
من گفتم.
گواهى مى دهم كه توحجّت خدايى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(16)
2 - يكى ديگر از راويان به نام على بن زيد نقل مى كند كه همراه با امام حسن عسكرى عليه السلام از دار العامه به منزلش آمدم.
چون به خانه رسيد و من خواستم بر گردم فرمود: اندكى درنگ كن.
سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دويست دينار به من داد و فرمود: با اين پول براى خودكنيزى بخر كه فلان كنيز تو مُرد.
در صورتى كه وقتى من از خانه بيرون آمدم آن كنيز در كمال نشاط وخرّمى بود.
چون برگشتم غلام را ديدم كه گفت: همين حالا كنيزت فلانى بمرد.
پرسيدم: چطور؟ گفت: آب درگلويش گير كرد و جان داد.(17)
3 - ابو هاشم جعفرى گويد: از سختى زندان و بند و زنجير به امام عسكرى شكايت بردم.
آن حضرت برايم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه خود مى گزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(18)
4 - از ابو حمزه نصير خادم روايت شده كه گفت: بارها شنيدم كه امام عسكرى عليه السلام با غلامانش و نيز ديگر مردمان با همان زبان آنها سخن مى گويد در حالى كه در ميان آنها، اهل روم، ترك و صقالبه بودند.
از اين امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدينه به دنيا آمده و تا زمان وفات پدرش در بين مردم ظاهر نشده و هيچ كس هم او را نديده پس اين امرچگونه ممكن است؟ من اين سخن را با خود گفتم پس امام رو به من كردوفرمود: خداوند حجّت خويش را از بين ديگر مخلوقاتش آشكار ساخت و به او معرفت هر چيز را عطا كرد.
او زبانها ونسبها و حوادث را مى داندو اگر چنين نبود هرگز ميان حجّت خدا و پيروان او فرقى ديده نمى شد.(19)
5 - امام را به يكى از عمّال دستگاه ستم سپردند كه نحرير نام داشت تاامام را در منزل خود زندانى كند.
زن نحرير به وى گفت: از خدا بترس.
تو نمى دانى چه كسى به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهيزگارى امام را به شوهرش يادآورى كرد و گفت: من بر تو از ناحيه او بيمناكم،نحرير به او پاسخ داد: او را ميان درندگان خواهم افكند.
سپس در باره اجراى اين تصميم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت.
آنها هم به او اجازه دادند.
اين عمل در واقع به مثابه يكى از شيوه هاى اعدام در آن روزگاربوده است.
نحرير، امام را در برابر درندگان انداخت و ترديد نداشت كه آنها امام را مى درند و مى خورند.
پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند كه اوضاع چگونه است.
ناگهان امام را ديدند كه به نماز ايستاده است ودرندگان گرداگردش را گرفته اند.(20)
لذا دستور داد او را از آنجا بيرون آوردند.
6 - از همدانى روايت كرده اند كه گفت: به امام عسكرى نامه اى نوشتم و از او خواستم كه برايم دعا كند تا خداوند پسرى از دختر عمويم به من عطا فرمايد.
آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذكور عطا فرمود.
پس چهار پسر برايم به دنيا آمد.(21)
7 - عبدى روايت كرده است: پسرم را به حال بيمارى در بصره رهاكردم و به امام عسكرى عليه السلام نامه اى نگاشتم و از وى تقاضا كردم كه براى بهبود پسرم دعا كند.
آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بيامرزد. راوى گويد: نامه اى از بصره به دستم رسيد كه در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى كه امام خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى كه ميان شيعه درگرفته بود، در امامت ترديد داشت.(22)
8 - يكى از راويان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مى كند كه گفت:كار زندگى برما سخت شد.
پدرم گفت: بيا برويم نزد اين مرد، يعنى حضرت عسكرى عليه السلام، مى گويند مردى بخشنده است.
گفتم: او را مى شناسى؟گفت: نه او را مى شناسم و نه تا به حال او را ديده ام.
به قصد منزل او در حركت شديم.
در بين راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجيم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دويست درهم براى لباس و دويست درهم براى آرد و صد درهم براى هزينه.
محمّدفرزندش گويد: من نيز با خود گفتم، اى كاش او سيصد درهم براى من دستور دهد، صد در هم براى خريد يك مركوب و صد درهم براى هزينه و صد درهم براى پوشاك تا به ناحيه جبل (اطراف قزوين)بروم.
چون به سراى امام رسيديم، غلامش بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم وپسرش محمّد وارد شوند.
چون داخل شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود: چرا تا الان اينجا نيامدى؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرم داشتم شما را با اين حال ديدار كنم.
چون از محضر آن امام بيرون آمديم غلامش نزد ما آمد و كيسه اى به پدرم داد و گفت: اين 500 درهم است! دويست درهم براى خريد لباس ودويست درهم براى خريد آرد و صد درهم براى هزينه.
آنگاه كيسه اى ديگر در آورد و به من داد و گفت: اين سيصد درهم است! صد درهم براى خريد يك مركوب و صد درهم براى خريد لباس و صد درهم براى هزينه، ولى به ناحيه جبل نرو بلكه به طرف سورا (جايى در اطراف بغداد)ركت كن.(23)
9 - در روايتى از على بن حسن بن سابور روايت شده است كه گفت: درزمان حيات امام حسن عسكرى عليه السلام در سامراء خشكسالى روى داد.
خليفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بيرون روند.
سه روز پياپى رفتند و هر چه دعا كردند باران نباريد.
در چهارمين روز، بزرگ مسيحيان (جاثليق )وراهبان وتعدادى ازمسيحيان در اين مراسم شركت كردند.
در ميان آنها راهبى بود كه هرگاه دست خويش را به سوى آسمان بالا مى برد، باران باريدن مى گرفت، مردم از كار او در دين خود به شكّ افتادند و شگفت زده شدند و به دين نصارى گراييدند.
خليفه كسى را به سراغ امام عسكرى عليه السلام كه در زندان بود فرستاد.
اورا از زندان نزد خليفه آوردند.
خليفه گفت: امّت جدّت را درياب كه هلاك شدند.
امام فرمود: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم رفت و شكّ و ترديد را بر طرف خواهم كرد.
روز پنجم كه رئيس نصارى و راهبان بيرون آمدند، حضرت با عدّه اى از ياران بيرون رفت.
همين كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود به يكى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را كه ميان انگشتانش بود، بگيرد.
غلام فرمان امام رااطاعت كرد و از بين انگشتان او استخوان سياهى را در آورد.
امام عسكرى استخوان را در دست گرفت و فرمود: اينك دعا كن و باران بخواه.
راهب دعا كرد، امّا ابرهايى كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشيدپيدا شد!! خليفه پرسيد: ابو محمّد! اين استخوان چيست؟ امام عليه السلام فرمود: اين مرد از كنار قبر يكى از پيامبران گذر كرده و اين استخوان را برداشته است.
و هيچ گاه استخوان پيامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باريدن گيرد.(24)
10 - ابو يوسف شاعر متوكّل معروف به شاعر قصير يعنى شاعر كوتاه قد.
روايت كرده است كه پسرى برايم زاده شد و تنگدست بودم.
به عدّه اى يادداشتى نوشتم و از آنها كمك خواستم.
با نا اميدى بازگشتم به گرد خانه امام حسن عليه السلام يك دور چرخ زدم و به طرف در رفتم كه ناگهان ابو حمزه كه كيسه اى سياه در دست داشت بيرون آمد.
درون كيسه چهار صد درهم بود.
او گفت: سرورم مى گويد: اين مبلغ را براى نوزادت خرج كن كه خداوند در اوبراى تو بركت قرار دهد.(25)
11 - ابو هاشم گويد: يكى از دوستان امام عليه السلام نامه اى به او نوشت و ازاو خواست دعايى به وى تعليم دهد.
امام به او نوشت: اين دعا را بخوان: "يا أَسْمَعَ السَّامِعينَ، وَيا أَبْصَرَ الْمُبْصِرينَ، وَيا عِزَّ النَّاظِرينَ، وَيا أَسْرَعَ الْحاسِبينَ، وَيا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، وَيا أَحْكَمَ الْحاكِمينَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِكِ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غيرى".
ابو هاشم گويد: با خود گفتم: خدايا، مرا در حزب و زمره خويش قرار ده.
پس امام عسكرى عليه السلام به من رو كرد و فرمود: تو نيز اگر به خداايمان داشته باشى و پيامبرش را تصديق كنى و اوليايش را بشناسى و آنان راپيرو باشى در حزب و گروه او هستى پس شاد باش!(26) آنچه گفته شد، گزيده اى اندك از كرامات امام عسكرى عليه السلام است.
امّاكرامتهاى فراوان ديگرى نيز از آن حضرت به ظهور رسيده كه اين اوراق،گنجايش آن را ندارند و بسيارى ديگر نيز هست كه راويان، آنها را نقل نكرده اند.
بدليل همين كرامتها بود كه مردم به ايشان به عنوان جانشين بر حقِ رسول خدا و امام معصوم از ذريّه آن حضرت ايمان داشته اند.
نظاره گر عصر خود خواننده ارجمندى كه همراه ما زندگى پيشوايان هدايتگر را دنبال كرده به نيكى مى داند كه نقش ائمه عليهم السلام امتداد نقش پيامبران است و رسالت آنان همان رسالت جاودانه اى است كه كتابهاى آسمانى، نويد آن راداده اند.
اين رسالت عبارت است از دعوت مردم به خداوند و ترغيب آنان در كسب پاداش از سوى خداوند و بيم دادنشان از كيفر سخت الهى!!وواداشتن مردم به تبعيّت از رضوان و خشنودى كرد گار و پاك كردن نفوس آنان از رذايل و پليديها و تطهير آنها با عشق و ايمان و خوى و الاوسر انجام آموختن دستورات دينى به آنها.
يكى از بزرگترين مسئوليّتهاى پيامبران رهبرى جامعه مؤمن است بدانچه كه با اين مسئوليّت پيوند دارد، همانند تطبيق اصول و ارزشهاى الهى بر جزئيات زندگى روزانه و متبلور ساختن اين اصول در چهار چوب مواضع و عملكردها و فعاليتها تا آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله و پيشواى پس از اووسپس صديقان به مثابه الگوها و حجّتهاى خداوند بر مردم در مى آيندوباب عذرها و بهانه ها بر روى آنان بسته مى شود و بايد سريع و قاطعانه عمل كنند و عزم خويش را با پرتوهاى درخشان اراده جزم سازند.
ازهمين روست كه نبايد نقش امام را تنها در صحنه سياسى، به معنى محدودكلمه، محصور كرد، اگر چه سياست خود با ساير امور نيز در ارتباطوپيوند است.
آيا مگر فرهنگ بر سياست تأثير نمى گذارد؟ و مگر نه اينكه اقتصاد و تعليم وتربيت و سيستمهاى اجتماعى عواملى هستند كه سياست آنها را پديد مى آورد؟ بنابر اين بايد ميان اين دو مفهوم از سياست تفاوت قائل شويم، يكى سياست به معنى خاصّ است كه به معنى اداره نيروهاى اجتماعى مؤثر درجهان حكومت است كه زمامداران و رهبران سياسى در پى آنند.
اين همان سياست مستقيم است (به عبارت ديگر سياست به معنى محدود آن)
مفهوم ديگر سياست، معنى عامّ آن است يعنى پديد آوردن نيروهاى فعال در جامعه كه در نهايت در جهان حكومت تأثير مى گذارند.
اين سياست غير مستقيم است كه معمولاً مصلحان وصاحبان اصول تحوّل ساز به دنبال تحقّق آن حركت مى كنند (به عبارت ديگر سياست به معنى عامّ آن ).
ترديدى نيست كه پيامبران و جانشينان آنها استراتژى تغيير و انقلاب اصلاحگرايانه را در تمام ابعاد فرهنگى )نشر دعوت( و تربيتى )تزكيه نفوس ( و اجتماعى )ساختن جامعه اى ايمانى و تنظيم روابط آن( رهبرى مى كردند.
البته گاهى آنان نيز در پى سياست به معنى خاصّ و محدود آن بوده اند، يعنى كشور را به صورت انفرادى اداره مى كردند يا آنكه با ديگرنيروها در اداره كشور مشاركت مى جُستند.
پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه وآله نيز به اصلاح جامعه مكّه همّت گمارد و درآنجا هسته تجمع ايمانى را بنيان نهاد و روابط آنها را نظم داد و سپس حكومت خويش را با استفاده از همان افراد، در مدينه منوره پايه ريزى كرد.
امام على عليه السلام طى سالها خلافت ظاهرى اش، سياست به شيوه مستقيم را پى گرفت در حالى كه پيش از اين و در زمان حكومت خلفاى پيش از خود عهده دار نقش اصلاحگرايانه بود ودر همان زمان به اشكال مختلف در سياست به شيوه مستقيم همكارى نموده، سهم مى گرفت.
ائمه اطهارعليهم السلام با تمام امكانات و قدرتى كه در اختيار داشتند كمر به اصلاح مى بستند و نيروى سياسى فعالى در جامعه پديد مى آوردند.
آنان ازراه رهبرى مستقيم مؤمنان گزيده از پيروانشان به اين هدف نايل مى آمدند.
اين وضع همچنان ادامه داشت تا آنكه امام حسن عسكرى عليه السلام به امامت رسيد.
آن حضرت در خلال سالهايى كه پيشوايى مسلمانان را برعهده داشت، اقدام به اداره شيعيان كرد.
شيعه اى كه در روزگار امام كاظم عليه السلام تبديل به وزنه سياسى بزرگى شده بود ودر دوران پس ازولايتعهدى امام رضاعليه السلام تا پس از غيبت امام زمان "عج" شيعيان را به عنوان يك قدرت سياسى به رسميت مى شناختند.
امام عسكرى چگونه شيعه را اداره مى كرد؟ و چگونه از طريق شبكه وكلا كه در حقيقت نمايندگى اورا بر عهده داشتند، در سرتاسر گيتى تشكّل پيدا كرد؟ ونامه نگارى ميان وكلا و آن حضرت چگونه انجام مى شد؟ اينها حقايقى است كه متأسفانه تاريخ كه تنها به وصف پادشاهان وجنگها وشبهاى باده گسارى آنها اكتفا كرده، از آنها ذكرى به ميان نياورده و زندگى مردم و جرياناتى را كه در جامعه وجود داشته، ناگفته گذارده است.
امّا احاديثى كه بسيارى از جزئيات زندگى ائمه را در خود ثبت كرده،سند مورد وثوقى است كه مى توانيم از خلال مطالعه آنها به پاره اى ازحقايق پى ببريم ولى بايد در نظر داشت كه حتّى اين احاديث هم در همين حد باقى مى مانند و به تنهايى تمام تصويرى را كه ما مايليم براى شناخت زندگى امام عليه السلام از آن بهره ببريم، منعكس نكرده است.
اين دوران همچون زندگى ديگر ائمه به ويژگى پنهانكارى مطلق متميز است آن هم نه فقط از ترس زمامداران طاغوتى بلكه به عنوان عملّيات احتياطآميز براى آينده و دگرگونيهائى كه بر آن حاكم بود و نيز به عنوان روشى در پرورش مردم براى آموزش حقايق بزرگترى كه قلب اكثر آنان تاب تحمّل سنگينى آن را نداشت.
آنچه در سطور بعد نقل مى كنيم پاره اى از حقايق مربوط به زندگى امام عسكرى است كه البته بايد با شناخت خود از سيره ديگر ائمه عليهم السلام آن راكامل كنيم.
امام عسكرى و تقيّه شديد از آنجا كه امام براى غيبت كبرى زمينه سازى مى كرد ويكى از ويژگيهاى عصر غيبت تقيّه است، زندگى او حتّى بيشتر از ديگر امامان به شديدترين حالات پنهانكارى متمايز شده است.
ماجراهاى زير مى توانند گوشه اى ازحالات تقيّه را در دوران امام بازگو كنند:
الف - داوود بن اسود گويد: سرورم (امام عسكرى عليه السلام)را فرا خواندوچوبى كه گويا پايه درى بود، گرد و دراز به اندازه كف دست، به من دادوفرمود: اين چوب را به عمرى يكى از نمايندگان مقرب آن حضرت رسان.
به راه افتادم.
در خيابانى با يك سقّاء كه استرى داشت رو به روگشتم.
استر راه مرا سدّ كرده بود.
سقّاء بانگ زد كه راه را باز بگذار.
من همان تكه چوب را بالا بردم و بر استر زدم، چوب شكست.
به قسمت شكستگى چون نگاه كردم، چشمم به نامه هايى كه در آن تعبيه شده بود،افتاد.
شتابان چوب را در آستينم نهان كردم.
سقّاء شروع به داد و فريادكرد و به من و سرورم دشنام داد. (27)
امام از شيوه پنهانكارى اينگونه و با اين سطح عالى، حتّى براى رساندن نامه هايش از خانه اى به خانه ديگر و يا از شهرى نزديك به شهر نزديك ديگر، استفاده مى كرد.
در پايان اين ماجرا هم مى بينيم كه حامل نامه به خاطر عدم رعايت اصول پنهانكارى باعتاب شديد مواجه مى گردد.
خادم امام به نقل از آن حضرت مى گويد: اگر شنيدى كسى به ما دشنام مى گويد به راهى كه به تو فرموده ام برو، مبادا در صدد جوابگويى بر آيى ويا بخواهى بدانى كه آن شخص كيست؟ چون من در شهر و ديارى بدزندگى مى كنم.
پس راه خود گير كه اخبار و احوال تو به ما مى رسد، اين نكته را بدان. (28)
ب - شيوه سخن گفتن با اشاره و رمز در محافل شيعه امرى بس شايع بوده است.
اين امر از بسيارى از ماجراهايى كه نقل شده، كاملاً محسوس است.
در ماجراى زير به اين شيوه بر مى خوريم و همچنين ميزان عمق هشدار امام از مخالفت با تقيّه را در مى يابيم.
اجازه دهيد با هم به اين ماجرا گوش فرا دهيم: محمّد بن عبد العزيز بلخى گويد: روزى در خيابان گوسفندان بودم كه ناگهان امام عسكرى را ديدم كه به قصد دار العامه.
از خانه اش بيرون آمده بود.
با خود گفتم: اگر فرياد برآرم كه اى مردم اين حجّت خدا بر شماست، او را بشناسيد، آيا مراخواهند كشت؟ چون به من نزديك شد، انگشتان سبابه اش را بر دهانش گذارد به اين معنى كه ساكت باش و همان شب آن حضرت را ديدم كه مى فرمود: يا پنهانكارى است يا كشته شدن پس از خدا بر خويشتن بترس. (29)
ج - باز در باره به كارگيرى شيوه سخن گفتن با اشاره به ماجراى على بن محمّد بن حسن بر مى خوريم.
وى گويد: جماعتى از اصحاب ما از اهوازآمده بودند و من نيز با ايشان بودم.
سلطان به سوى صاحب بصره(كه دربصره خروج كرده بود و همان صاحب الزنج معروف است)مده بود.
ما نيز براى ديدن امام عسكرى عليه السلام (كه معمولاً براى اجراى اصل تقيّه، درچنين مناسباتى سلطان را همراهى مى كرد)رون آمده بوديم.
در حالى كه راه مى رفت و مى گذشت به او مى نگريستيم و خود ميان دو ديوار در سُرّمن رأى نشسته، بازگشتش را انتظار مى كشيديم.
آن حضرت بازگشت وهمين كه به موازات ما رسيد و به ما نزديك شد،ايستاد و دستش را به طرف كلاهش برد وآن را از روى سرش برداشت و به دست ديگرش داد و با آن يكى دست بر سرش كشيد و در چهره يكى ازافراد ما خنديد.
مرد فوراً گفت: گواهى مى دهم كه تو حجّت و برگزيده خداوندى.
به او گفتم: فلانى مشكل تو چه بود؟ گفت: من در مورد او شك داشتم.
پس با خود گفتم: اگر او باز گشت و كلاه از سر گرفت به امامتش اقرارمى كنم. (30)
ويژگيهاى دوران امام عسكرى چرخ تمدّن در هر يك از امّتهاى بشرى به سوى فرجام فاجعه آميزخود شتاب مى جويد مگر آنكه مصلحان امّت به پا خيزند و كشتى حيات را از طوفانهاى هلاك وابرهاى فتنه دور سازند.
شايد آيه زير نيز به همين حقيقت اشاره داشته باشد: )فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً. (31)
"پس چرا نبود از قرنهاى پيش از شما بازماندگانى كه از تباهكارى درزمين نهى كنند مگر اندكى.
" سپس مى افزايد: (وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ) (32)
"و پروردگار تو چنان نيست كه شهرها را به ستم بكشد در حالى كه مردم آنها اصلاح كنندگان باشند.
" پس تا زمانى كه حركت اصلاح در جامعه جريان داشته باشد و به امربه معروف و نهى از منكر همّت گمارد پيوسته در برابر كانونهاى فساد)طاغوتيان، عيّاشان بى درد و هواداران نادان( استقامت ورزد، عذاب الهى در مورد آن به تأخير مى افتد.
چه، اين جامعه به نيرويى تبديل شده كه امّت را از فرو افتادن در پرتگاه باز مى دارد.
در دوران امام عسكرى عليه السلام عوامل نابودى و از هم گسيختگى در تمدّن اسلامى فزونى گرفته بود واگر دفاع امام وهواخواهانش از ارزشهاى حق وعدل وجهاد آنان بر ضدّ تجمّل گرايى وستم وجهل نبود، چه بسا كه اين تمدّن بطور كلى از هم مى پاشيد وبه نابودى مى گراييد.
خلفا واطرافيان فاسد آنها در ترور و سركوب وسرقت اموال مردم واسراف در صرف آنها در محافل عياشى وخوشگذرانى خود با خريدوجدان شاعران فرومايه غرق گشته بودند.
ترور و سركوب آزادگان ومصلحان توسط زمامداران، قانون حكومتى ايشان بود.
به عنوان نمونه هنگامى كه شام بر ضد حكومت آل عبّاس درعهد متوكّل به پا خاست، خليفه مذكور سپاه قوامه را متشكل از سه هزارنيروى پياده و هفت هزار سواره به سوى آنان روانه كرد.
اين سپاه واردشام شد و سه روز (همه كارى را) در دمشق روا شمردند. (33)
يكى از شيوه هاى اعدام كردن افراد در آن روزگار اين بود كه شخص متهم را جلوى درندگان مى انداختند تا دريده و خورده شود و يا آنكه او رادر تنور مى انداختند و يا تا سر حدّ مرگ به باد كتك مى گرفتند.
سركوب واختناق تا آنجا گسترش يافته بود كه به مثابه شيوه اى در مبارزات داخلى ميان خاندان حاكم در آمده بود و هم از اين روست كه مى بينيم انقلابهاوترورها در بين افراد خاندان خليفه به تنها زبان گويا مبدل شده بود.
اين متوكّل ستمكار است كه خداوند فرزندش منتصر را بروى چيرگى مى دهد.
او با برخى از فرماندهان ترك سپاه خويش پيمان مى بندد وشبانه بر متوكّل هجوم مى برند و او و وزير ستمگرش فتح بن خاقان را كه هر دوغرق در لهو و فجور بوده اند، مى كشند.
تا آنجا كه شاعر در حقّ اومى گويد: هكذا لتكن منايا الكرام بين ناى ومزهر ومدام بين كأسين اورثاه جميعا كأس لذاته وكأس الحمام لم يزل نفسه رسول المنايا بصنوف الاوجاع والاسقام ترجمه: "مرگ بزرگان بايد اينگونه باشد: ميان (بانگ) ناى و عودوشراب، ميان دو جام كه هر دو را به ميراث به او دادند، جام لذّاتش وجام مرگ، همواره نفس او پيك مرگ بود با انواع دردها و بيماريها". (34)
پس از مرگ متوكّل، دوران حكومت پسرش وقاتلش چندان به درازانپاييد زيرا تركهايى كه او را در از ميان برداشتن پدرش يارى كرده بودند،ترسيدند كه مبادا عليه خود آنها بشورد.
از اين رو به وسيله پزشك ويژه اش معروف به ابن طيغور او را مسموم ساختند.
آنها براى اين كار سى هزار دينار به اين پزشك رشوه دادند و او هم با قلمى مسموم منتصر رارگ زد و وى در همان ساعت جان داد. (35)
پس از منتصر، نوبت به حكومت مستعين رسيد كه تركها او را خلع وبا معتز بيعت كردند.
مستعين به بغداد گريخت و براى نبرد با تركهاسپاهى فراهم آورد امّا تركها او و سپاهش را شكست دادند و خود او را كه هنوز به سى و دو سالگى نرسيده بود، كشتند.
امّا معتز كه دشمن سر سخت اهل بيت عليهم السلام بود و از پدرش كينه وعداوت با خاندان شريف نبوى را به ارث برده بود، نفر بعدى بود كه به دست تركها از بين رفت.
او را در روزى بشدّت گرم زير آفتاب نگاه داشتند و او ناچار خود را در محضر قاضى بغداد از خلافت خلع كرد.
سپس وى را كشتند.
تركها پس از قتل معتز، مهتدى را روى كار آوردند.
وى نيز درسركوب و وارد آوردن فشار بر اهل بيت عليهم السلام و شيعيان و هواخواهان آنها،از سيره نياكانش پيروى مى كرد تا آنجا كه گفته بود: به خدا قسم آنان را ازروى زمين درو خواهم كرد.
امّا خداوند پيش از آنكه او به گفته اش جامه عمل بپوشاند، روانه دوزخش كرد.
يكى از فرماندهان ترك بر او يورش برد و گردنش را زد و شروع به نوشيدن خون او كرد تا آنكه سيراب شد.
پس از مهتدى با معتمد بيعت كردند.
او نيز در هوسرانى و گنهكارى وسركوب و اختناق چيزى از شجره ملعونه (بنى عبّاس) نداشت.
آنچه گفته شد تصويرى گذرا از سرشت نظامى بود كه پايه خود را درامور خارجى و داخلى بر اختناق و سركوب بنيان نهاده بود.
سيطره تركها كه عبّاسيان آنها را به عنوان مزدورانى براى حفاظت ازتاج وتخت خويش و مقابله با خشم عرب به استخدام گرفته بودند از يك سو و برگزيدن ايرانيان و برتر شمردن آنها از ديگران از ديگر سو، باگذشت زمان به مشكلى بزرگ براى حكومت عبّاسى مبدل شد.
زيرا سپاه تركان مزدور چه بسا از جريانات سياسى و فرهنگى خاصّى متأثر مى شدندو جناح خود را بر ضدّ جريان ديگر كمك مى كردند و به تبع همين امرعليه خليفه اقدام به كودتاى نظامى مى كردند.
در اين ميان البته وجودرهبرانى كه پشتيبان و مؤيد جناح علوى بوده اند، هيچ بعيد نيست چنانكه برخى از شواهد تاريخى نيز بر اين امر دلالت دارند.
در اينجا قانون سياسى مشهورى وجود دارد كه مى گويد: هر گاه نظام در سر كوب و اختناق فرو رود، مردم را به هوسرانى و گنهكارى بيشترسوق مى دهد تا بلكه مردم بدين وسيله از زندگى پر مرارت خويش كه باآن مواجهند غفلت ورزند.
زمامداران عبّاسى نيز همين قانون را از روزهاى آغازين حكمروايى شان به كار بستند.
داستانهاى هزار ويك شب و اخبار كاخهاى آكنده ازاسباب كامروايى وپستى، گواه همين مسأله مى تواند باشد.
هر اندازه كه زمان سپرى مى شد و سركوب مردم وجدايى خلفاى عباسى از توده ها فزونى مى گرفت، در لذّات و خوشگذرانيها بيشترفرومى رفتند، تا آنجا كه در روزگار روى كار آمدن متوكّل هرزگى و عيّاشى به اوج خود رسيده بود.
مجالس او بسيار پر آوازه اند تا آنجا كه مورخان گفته اند كه وى صاحب پنج هزار كنيزك بود كه گفته مى شود با همه آنهاهمبستر شده بود و يكى از غلامانش مى گفت: اگر متوكّل به قتل نرسيده بود به خاطر كثرت جماع، چندان عمر درازى نمى كرد. (36)
هوسرانى و خوشگذرانى به حساب توده هاى مستضعف انجام مى شد.
چون نظام مردم را وا مى داشت تا خراج (كه به مثابه ماليات امروزى بود).
بيشتر بپردازند و مخالفان را سركوب كنند.
هر گاه عياشيهاوهرزگيهاى نظام، موجب تهى شدن خزانه مى گرديد، واليان براى جمع اموال از مردم و تحميل ماليات گزاف دست بكار مى شدند.
اموال دولتى را به خود اختصاص مى دادند.
و شمار اموال نور چشميهابه ميليونها مى رسيد.
خليفه اموال گزافى را كه شمار آن را هزاران هزارگفته اند بر سران سپاه، نزديكان و بستگان و شعراى چاپلوس خود بذل وبخشش مى كرد.
عطاياى متوكّل به يكى از كنيزانش پنجاه هزار بود.
در زمان خلافت مقتدر مجسمه اى از يك روستا ساختند.
در اين مجسمه هر آنچه كه دريك روستا يافت مى شد، به چشم مى خورد، درختان و حيوانات وخانه هايى كه همه از نقره ساخته شده بودند.
براى ساخت چنين مجسمه اى پول هنگفتى به مصرف رسيد و سرانجام مقتدر آن را به يكى ازكنيزان مادرش هديه داد.
متوكّل قصرى با شكوه كه يك ميليون و هفتصد هزار دينار براى آن هزينه كرده بود، ساخت.
يكى از اطرافيانش به نام يحيى نزد وى آمدوگفت: اميرالمؤمنين! اميدوارم خداوند تو را به خاطر ساختن اين قصرسپاس بگذارد وبه پاس آن بهشت را نصيب تو گرداند.
متوكّل از سخن اين چاپلوس فرومايه در شگفت شد چرا كه او خودخوب مى دانست كه متوكّل از راه سرقت اموال مردم چنين قصرى بنا كرده و پروردگار بدين امر راضى نبوده است، لذا از وى پرسيد: چطور؟ يحيى پاسخ داد: چون تو با اين قصر مردم را مشتاق بهشت مى گردانى.
و همين مسأله باعث خواهد شد كه آنان دست به انجام كردارهاى شايسته اى بزنندكه بدانها اميد دخول در بهشت را دارند.
متوكّل از شنيدن اين سخنان شادشد. (37)
متوكّل دستور داد هيچ كس در اين قصر پاى ننهد مگر آنكه جامه اى ابريشمين ونگارين در بر كرده باشد.
وى همچنين بازيگران و نوازندگان رادر اين قصر حاضر و آماده كرده بود.
شانه به شانه اين عياشى و هرزگى، عموم مردم در تنگدستى و بينوايى به سر مى بردند كه امام على عليه السلام فرموده بود: "نعمتى سرشار نديدم مگر آنكه در كنار آن حقّى تباه شده بود".
شاعران تنگدست از اين زندگى دشوارى كه مردم با آن دست و پنجه نرم مى كردند، بهترين تعبيرها را كرده اند.
يكى از آنها در توصيف حال خود كه البته مى تواند توصيف جامعه اش نيز باشد، شعرى سروده و بيان كرده است كه چگونه بر دخترانش گرسنگى فشار آورده بود.
وصبية مثل صغار الذر سود الوجوه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





بایگانی حدیــــــــــــــــث

درباره وبلاگ

اللهم عجل لولیک الفرج
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 103
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 109
بازدید ماه : 944
بازدید کل : 13323
تعداد مطالب : 93
تعداد نظرات : 77
تعداد آنلاین : 1


                    
 
 

دریافت کد پخش همخوانی العجل مولا مولا برای وبلاگ و سایت های مذهبی